لولهی هفت تیر را روی شقیقه و انگشت لرزانم را روی ماشه گذاشتم. همان دم صدای آشنایی از طبقهی پایین شنیدم. مرد خوانندهای با صدای زیر شروع به خواندن کرد (خداوند چیزی را به من باز نمیگرداند)... ؛
خرید کتاب برف سیاه
جستجوی کتاب برف سیاه در گودریدز
معرفی کتاب برف سیاه از نگاه کاربران
وای از اسمای روسی. پدر آدمو در میارن. به شخصه, کتاب خاطرات پزشک جوان از بولگاکف رو خیلی بیشتر ازین دوست داشتم.مخصوصا بخش مورفین اش. این کتاب خیلی چیز جدیدی برای ارائه کردن نداره, جز یک چیز که اونم میل شدید به نوشتن و موفقیت در یه آدمه و شرایط مختلف جامعه که در اینجا جامعه ی تئاتره بیشتر که رو موفقیت آدم تاثیر میذاره. هرچه قدر هم نویسنده ی قهاری باشید بازم درگیر این امور سخت و جان فرسا می شید، مگر اینکه یکی از خود لعنتیشون باشید. و این خیلی نزدیک به شرایط تخمی چاپ و نوشتن تو ایرانه. که کمتر کسی هم پیدا میشه که از آدم حمایت کنه و دیر یا زود طرف اعتماد به نفسش تو نوشتن رو هم از دست میده چون فکر می کنه قلم خوبی نداره که ازش حمایت نمیشه.خلاصه که همین امر به نظرم باعث میشه که کتاب ای بشه must read
جدا از این، من تخیل فوق العاده ی بولگاکف رو تحسین می کنم .که بین نویسنده های روس مشابهش رو فقط تو گوگول دیدم.
مشاهده لینک اصلی
کسی محکم و پشت سر هم در می زد. هفت تیر را در جیب شلوارم گذاشتم و با صدایی ضعیف گفتم بیا تو. در باز شد و از وحشت پس افتادم. بی تردید خودش بود. در آن روشنایی کم چهره یی با دماغ عقابی و ابرو پرپشت در برابرم پدیدار شد. در بازی سایه روشن چنان می نمود که ریش نوک تیزی از چانه چارگوشش بیرون زده.
کلاه بره تا یکی از گوش هایش پایین آمده بود. درست است که کلاه پر نداشت، اما به طور خلاصه باید بگویم شبح روبه رویم خود ابلیس بود. بار دیگر نگاهش کردم و دیدم پالتو تنش است و گالش های براق آبی به پایش. کیفی نیز زیر بغلش بود. با خود گفتم؛ البته خود او است، وگرنه چطور می تواند در اواسط قرن بیستم در مسکو این ور و آن ور بپلکد؟
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب برف سیاه
خرید کتاب برف سیاه
جستجوی کتاب برف سیاه در گودریدز
جدا از این، من تخیل فوق العاده ی بولگاکف رو تحسین می کنم .که بین نویسنده های روس مشابهش رو فقط تو گوگول دیدم.
مشاهده لینک اصلی
کسی محکم و پشت سر هم در می زد. هفت تیر را در جیب شلوارم گذاشتم و با صدایی ضعیف گفتم بیا تو. در باز شد و از وحشت پس افتادم. بی تردید خودش بود. در آن روشنایی کم چهره یی با دماغ عقابی و ابرو پرپشت در برابرم پدیدار شد. در بازی سایه روشن چنان می نمود که ریش نوک تیزی از چانه چارگوشش بیرون زده.
کلاه بره تا یکی از گوش هایش پایین آمده بود. درست است که کلاه پر نداشت، اما به طور خلاصه باید بگویم شبح روبه رویم خود ابلیس بود. بار دیگر نگاهش کردم و دیدم پالتو تنش است و گالش های براق آبی به پایش. کیفی نیز زیر بغلش بود. با خود گفتم؛ البته خود او است، وگرنه چطور می تواند در اواسط قرن بیستم در مسکو این ور و آن ور بپلکد؟
مشاهده لینک اصلی