نيمروز باديه؛ چلهی آفتاب... باد، خرههای عطشناك اسبان را در فراخنای باديه گم میكرد و سمچالها را با شنريزهها میپوشاند. گويی طبيعت به ماندن هيچ نشانی از اين شمشير آختگان نمیيارست؛ اما دشت، در سماسم هزارسو میلهيد: سايهسارانی رمنده بر ريگزار كه به تاخت میگذشتند و در هرم آفتاب، موج برمیداشتند و میشكستند؛ با تلالو هزار نيز جهنده در دستها و بيدقكهايی ملون، گرهخورده در گلوگاه نيزهها؛ از دوردست انگار پهنه برگهايی در باد! چه سرابی... ؛
خرید کتاب سه روایت از مردی که خدا دوست داشت او را کشته ببیند
جستجوی کتاب سه روایت از مردی که خدا دوست داشت او را کشته ببیند در گودریدز
معرفی کتاب سه روایت از مردی که خدا دوست داشت او را کشته ببیند از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب سه روایت از مردی که خدا دوست داشت او را کشته ببیند
خرید کتاب سه روایت از مردی که خدا دوست داشت او را کشته ببیند
جستجوی کتاب سه روایت از مردی که خدا دوست داشت او را کشته ببیند در گودریدز