کتاب مرگ در ونیز

اثر توماس مان از انتشارات نگاه - مترجم: حسن نکوروح-معروف ترین رمان ها

"مرگ در ونیز" به دوره ای تعلق دارد که هنر نمادپردازی توماس مان به اوج خود می رسد، دوره ای که نویسنده در کنار آن "کوه جادو" را هم می نویسد، که از نظر توفق به تضاد یاد شده، تضاد هنر و زندگی با آن اشتراک محتوایی دارد: اگر توماس ما در "مرگ در ونیز" هنر دنیاگریز و مرگ گرا را به دامان مرگ می برد، در "کوه جادو" دیگر قهرمانش را، که هنرمند نیست تا آستانۀ مرگ می برد، تا از گرایشش به مرگ گرایشی که از کودکی در شخصیت و روحیۀ او جای گرفته، نجات یابد.


خرید کتاب مرگ در ونیز
جستجوی کتاب مرگ در ونیز در گودریدز

معرفی کتاب مرگ در ونیز از نگاه کاربران
این میل سفر بود. همین و بس؛ ولی به راستی همچون عارضه‌ی ناگهانی دست داده تا حد دگرگونی عاطفی و پریشانی حواس بالا گرفته بود. خیالش از هنگام کار هنوز نیاسوده، از اعجازها و عجایب هراس‌انگیز و متنوع جهان نمونه‌هایی در نظر می‌آورد: منظره‌ای را می‌دید، منطقه‌ای باتلاقی، منطقه‌ای استوایی زیر آسمانی پوشیده از ابر و مه، نمناک، انبوه و دهشت انگیز. دنیای وحشی کهنه با جزیره‌ها، باطلاق‌ها و دماغه‌های پر از گل و لای... .»

مشاهده لینک اصلی
آنکه از خود بی خود شده، از چیزی بیش از این نمی هراسد که به خود بازگردد

مرگ در ونیز یکی از سخت ترین کتاب هایی است که تا امروز خوانده ام
نثر سنگین کتاب باعث شد چند بار بطور خلاصه بخش هایی را مرور کنم
اما هنوز قسمت هایی برام مبهم ماند و با اینکه شاید با چندبار خواندن و تمرکز بیشتر بشود آن قسمت ها را هم تا حدی فهمید
ولی خوندنش واقعا تحمل زیادی می خواهد چون این اثر تاثیر خیلی عمیقی می گذارد
تا آنجا که حس بدی به خودت و به کتاب خواندنت و به اندیشه هایت پیدا می کنی
و مطمئنم بیشتر کتابخوانان که روزانه با خواندن کتاب ،چند ساعتی زندگی صومعه واری را تجربه می کنند
و به فلسفه و هنر و کمال گرایی با احترام می نگرند و آن را آرمان خود قرار می دهند
با خواندن این کتاب حرف های «ماریو بارگاس یوسا» را درک خواهند کرد

خواندن و بازخواندن چند باره اين رمان ، هميشه براي من اضطراب و ناآرامي خاصي به همراه داشته است ؛ چيزي رمزآلود در متن اين رمان ، سواي موضوع و ساختار ماهرانه اش وجود دارد ، ژرفاي تاريك و كنه رذيلانه اي كه بايد آن را همراه روح شخصيت اول داستان و نيز با توجه به ضمير ناخودآگاه انسان تجربه كرد ، قابليتي بالقوه موجود اما پنهان در هر انسان كه با آشكارشدن ناگهاني اش او را دچار بهت و هراسي عظيم مي كند


:در مورد کتاب

زیگموند فروید شخصیت انسان را به سه قسمت تقسیم میکند
(من- او(نهاد)- من برتر (وجدان
توجه به هر سه قسمت خیلی خیلی مهم است
اما این داستان مردی است که در زندگی اش فقط به «من» و «من برتر» پرداخته و همیشه «نهاد» را سرکوب کرده
آشنباخ چنین نویسنده ای است، او زندگی اش را وقف نوشتن کرده و بخاطر نوشته های اخلاقی اش مورد احترام جامعه است
بر احساسات خود لگام زده و بیشتر زندگی اش را در تنهایی گذرانده و همواره تمام توانش را با چند ساعت تلاش بی امان و طاقت فرسا،در پیشگاه هنر قربانی می کرده است
بیش از آن به انجام وظایفی که خویشتن او و روح فرهنگ اروپا برعهده اش گذاشته بود، مشغول بود. بیش از آن بار التزام به کار نوشتن را بر دوش می کشید و بیش از آن از استراحت بیزار بود
.هرگز لذت فراغت و بی خیالی جوانان را نچشیده بود.
: آشنباخ همیشه در زندگی اش این طور به سر برده


@description@

او با اراده و پشتکار زیاد به کارش ادامه می دهد در آغاز به روانکاوی حمله میکند و سپس به تمجید هنر و بعد بر ضد آن و در آخر به نفی دانایی روی می آورد

ولی چنین می نماید که جان والا و کوشا بهتر و سریع تر حساسیت خود را از دست نمی دهد، که نسبت به طعم تند و تلخ معرفت

و به هر تقدیر، هر تکاملی راه خود را می رود، و چگونه ممکن است راهی که از علاقه و اعتماد اقشار مردم آغاز می شود، به گونه دیگری پیش نرود، تا آنکه بدون درخشش نام و انتظاراتی که در پی دارد، صورت گیرد؟

اما احساساتش از او انتقام می گیرند و او در پنجاه سالگی هنگام نوشتن، از نوشته هایش لذت نمی برد و این چه دردناک است
پس حال این احساس تحقیر شده می خواست اینگونه دست به انتقام جویی بزند که او را هنرش تنها گذاشته، از اینکه بیش از این با شور آتشین خود همراهیش کند، سرباز می زند و همه میل پرداختن به صورت و شوق نمودن محتوی را با خود می برد؟
نه آنکه حال هنر او به سستی می گرایید ولی در حالیکه ملک و ملت هنر او را می ستودند، او خود از آن به وجد نمی آمد


و او مجبور می شود برای مدتی دست از کار بکشد
در یکی از روزها هنگام قدم زدن متوجه می شود به فضایی با ساختمان هایی بیزانسی و صلیب ها و گورستان و خیابان هایی خالی از مردم و وسایل نقلیه رسیده است که همراه با غروب خورشید حس مرگ را برای خواننده زنده می کند و ناگهان مردی ظاهر می شود که مشخص نیست از کجا آمده، او بیگانه است و نشانه های مرگ همراه دارد؛ چشمانی بی رنگ و با حالتی از حاکمیت و تفوق و بی پروا و حتی خشونت آمیز و لب هایی کوتاه به گونه ای که دندان هایش تا لثه بیرون افتاده

این دیدار چند لحظه طول نمی کشد ولی آشنباخ چنان تحت تاثیر ان قرار می گیرد که میل به سفر در او به وجود می آید
و احساس های سرکوب شده اش بیدار می شوند
تمنایش بینایی می یابد و او تصاویری می بیند مربوط به سرنوشتش
این داستان سفر، شباهت عجیبی به یکی از داستان های مثنوی معنی مولانا دارد

:نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن

(view spoiler)[
زاد مردی چاشتگاهی در رسید
در سرا عدل سلیمان در دوید

رویش از غم زرد و هر دو لب کبود
پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود

گفت عزرائیل در من این چنین
یک نظر انداخت پر از خشم و کین

گفت هین اکنون چه می‌خواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه

تا مرا زینجا به هندستان برد
بوک بنده کان طرف شد جان برد

نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمه‌ی حرص و امل زانند خلق

ترس درویشی مثال آن هراس
حرص و کوشش را تو هندستان شناس

باد را فرمود تا او را شتاب
برد سوی قعر هندستان بر آب

روز دیگر وقت دیوان و لقا
پس سلیمان گفت عزرائیل را

کان مسلمان را بخشم از بهر آن
بنگریدی تا شد آواره ز خان

گفت من از خشم کی کردم نظر
از تعجب دیدمش در ره‌گذر

که مرا فرمود حق کامروز هان
جان او را تو بهندستان ستان

از عجب گفتم گر او را صد پرست
او به هندستان شدن دور اندرست

تو همه کار جهان را همچنین
کن قیاس و چشم بگشا و ببین

از کی بگریزیم از خود ای محال
از کی برباییم از حق ای وبال (hide spoiler)]


آشنباخ هم با اینکه اعتراف نمی کند ولی او هم بمانند این مرد می گریزد
با این همه او به خوبی می دانست، که این وسوسه از کجا اینگونه پنهانی سربرآورده، این میل گریز بود- او باید این را می پذیرفت- این شوق سفر به دور دست، به سرزمین های ناشناخته، میل رستن، گسستن و فراموش کردن بود


آشنباخ در طول سفر هر بار با مردانی روبه رو می شود که چهره مرگ را دارند و آنها باعث می شوند که او به همان جایی برود که مرگ منتظر اوست. ونیزی که در حکم هندوستان حکایت مولانا است. عنوان کتاب هم دقیقا همین سرنوشت محتوم را بیان می کند

از کی بگریزیم از خود ای محال
از کی برباییم از حق ای وبال


آشنباخ هم به خود باز میگردد به @نهاد@ خود و از این قسمت به بعد، خط داستان اصلی شباهت هایی به شیخ صنعان پیدا می کند

حرف آخر : خلع سلاح هنرمندان

این تقدیری که به آن پرداختم فقط طرح اصلی داستان است و آنچه بیشتر مورد توجه و ابهام انگیز است پرداختن به هنر و اخلاق است
تا حدی که توماس مان هنر را خلع سلاح می کند و آن را محدود به زیبایی و مرگ میداند و آن را از پرداختن به اخلاق بر حذر می دارد
چیزی که در این باره مبهم است اینکه آیا منظور توماس مان هنر بصورت کلی یا فقط یک دوره هنری است که چنین مضامینی داشته
اگر بر همان تقسیم بندی فروید پیش برویم این هنر فقط و فقط به @او@ می پردازد و @او@ خواهان زیبایی و شهوت و مرگ است

:این هم برگزیده ای از جملات کتاب در این باره

.از تنهایی زیبایی پدید می آید، زیبایی شگفت انگیز و افسون ساز، شعر
ولی تنهایی نتایج مردود و ناپسندی هم به بار می آورد، پوچی ناخوش آیند و نامجاز


کیست که بتواند به ماهیت هنر و هنرمند پی برد، و راز درهم آمیختگی نظم و لجام گسیختگی را، که اساس آن را تشکیل می دهد، دریابد. چون اینکه کسی بتواند از خواستن هوشیاری سرباز زند، این خود نفس بی لجامی است

تقریبا در طبیعت هر هنرمندی این گرایش خودخواهانه و ناحق به قبول بی عدالتی زیبایی آفرین و جانبداری و ستایش از تبعیض اشراف منشانه به گونه ای مادرزاد نهفته است

او دریا را دوست داشت به دلایلی که از اعماق روحش برمیخاست: به خاطر نیازش، که نیاز هنرمند پرکار بود، هنرمندی که از گوناگونی طاقت فرسای پدیده ها در یکسانی پر هیبت طبیعت پناه می جوید- به خاطر تمایلی ممنوع که درست در جهت مخالف وظیفه اش بود و از همین رو از نیروی وسوسه برخوردار، تمایل به بی کرانه بی پیکر، به بی نهایت، به عدم. در دامان عظمت و کمال غنودن آرزوی هر آن کسی است که در پی آفریدن برترین است و مگر عدم صورتی از کمال نیست؟

:هنرمند و زیبایی
(view spoiler)[
در اندیشه رابطه اسرار آمیزی رفته بود که باید میان کل قانونمند با فرد خاص وجود داشته باشد، تا زیبایی انسانی پدید آید

سقراط از ترس مقدس سخن می گفت که انسان والا در برابر صورت خداگونه و جسم بی عیب حس می کند- که چه سان به خود می لرزد و از خود بی خود می شود و از چشم دوختن پروا می کند و در برابر ان که دارای زیبایی است احترام به جا می آورد. و حتی اگر نمی ترسید که دیگران دیوانه اش بخواند در پیشگاهش چنانکه در پیشکاه پیکر خدایی قربان میکرد. چون زیبایی، فائیدروس عزیز، و تنها آن شایسته دوست داشتن است.و نیز قابل رویت:این-بدان و آگاه باش!- تنها صورت هستی مجرد است که با حواسمان دریافت می کنیم و دیدنش را بر می تابیم. یا از ما چه می ماند اگر هستی خدایی، عقل و فضیلت و حقیقت، به گونه ای دیگر بر ما ظاهر می شد؟ آیا از دست نمی رفتیم و به آتش عشق نمی سوختیم همچون آن زمان سمله* در برابر زئوس؟ چنین است راه صاحب احساس به سوی اندیشه- فقط راهش، وسیله فقط فائیدروس کوچک.. پس آنگاه او، این نظرباز ظریف ترین نکته را به زبان آورد: اینکه عاشق خداگونه تر از معشوق است، چون خدا در اوست، و در دیگری ینست-این شاید ظریفانه ترین و رندانه ترین نکته ای بود که تا آن زمان به اندیشه بشر راه یافته بود و همه نیرنگ بازی و پنهان سازی هوس و شیفتگی از آن بر می خیزد

*
معشوقه زدوس، از وصلت این دو دیونیزوس خدیا شراب و سمتی به وجود آمد. سمله چون خواست، درخشش خدایی زئوس را به چشم ببیند از برق صاعقه جان خود را از دست داد (hide spoiler)]


استاد و هنرمند صاحب شان، نویسنده «بخت برگشته»*، همان که با پالایش صورت هنری از بی آدابی کولیانه و پرهیز از اعماق تیره و تار فضاهای زیرجهانی همواره در طرد غرایز ناپسند کوشیده بود، هنرمندی که بر قله شان و شهرت قدم گذاشته بود، بر دانش خود چیزه گشته، از طنز به دور مانده، قید و بندهای اعتماد همگانی را بر خود هموار کرده بود، آنکه شهرتش رسمیت و نامش اشرافیت یافته بود، و کودکان دبستانی را به فراگرفتن سبک نگارشش فرا می خواندند- او آنجا نشسته بود

آشنباخ آنجا نشسته بود در حالیکه داشت پسری زیبارو در ساحل تماشا میکرد و در تمنایش می سوخت
:مردی که داستان بخت برگشته را نوشته بود

در داستان« بخت برگشته» که می توان آنرا نشانه انزجار نسبت به توحه به این دوره روانکاوی تقلی کرد، با نمایش این گرایش ناپسند در چهره قهرمان نا استوارش، این ابله فریبکار، که برای خود از این راه سرنوشت اسفباری فراهم آورد، که زن خود را از سر ناتوانی، گرایش به فساد و ضعف اراده به آغوش جوانکی تازه بالغ افکند، به این گمان که عمق روح اجازه ی این دست زدن به هر عملی را می دهد؟
کلام پر آب و تابی که اینجا با آن دست رد به سینه آنچه مردود بود زده می شد، روگردانی از دودلی های اخلاقی، از هرگونه هواخواهی از فساد و تباهی را اعلام می کرد: مخالفت با این سخن سست و ترحم آمیز را، که همه چیز را درک کردن، همه چیز را بخشودن است
مگر این از سوی دیگر ساده نگری نیست، یکسان سازی اخلاقی جهان و روح آدمی، که در جهت پلیدی است، چون به سود آنچه اخلاقا ناممکن و نامجاز است، تمام می شود؟


تنها زیبایی است که خدایی است و در همان حال قابل رویت، و چنین است که زیبایی راه جسم است. فائیدروس کوچک راه هنرمند است به سوی جان. ولی حال ای عزیز من گمان می کنی ،آنکه راهش بسوی جان از طریق حواس می گذرد، هرگز به خرد و شان راستین انسان می رسد؟ یا برعکس، تو می اندیشی(من این را به رای تو می گذارم) که این طریقی خطرناک و دل انگیز است، به راستی راهی به خطا و گناه، که ناگزیر به گمراهی می انجامد؟ چون تو باید بدانی که ما شاعران نمی توانیم راه زیبایی را در پیش گیریم، مگر اینکه اروس همراهی مان کند و راهبری را به دست گیرد؛ آری، اگر هم ما به گونه ی خویش قهرمان باشیم و نبردی جنگ آزموده باز مانند زنانیم، چون تعالی ما به احساس است، و شور و شوق ما بالطبع از عشق- میل ما این است. و ننگمان هم همین. پس می بینی که ما شاعران نه خردمند توانیم بود و نه صاحب شان، که ناگزیر به گمراهی می رویم. و بالطبع ماجروجویان حقیر احساسیم؟ شیوه استادانه قلممان دروغ و دیوانگی است. نام و آوازه افتخارآمیزمان یک شوخی مسخره، اعتماد عامه به ما بینهایت مبتذل، تربیت مردم و جوانان از راه هنر کاری است نابخردانه، که باید ممنوع شود. مگر ممکن است کسی که میلی طبیعی و اصلاح ناپذیر به تباهی دارد برای تربیت مردم صالح باشد؟ البته ما دوست داریم این میل مان را کتمان کنیم و شان خویش نگاه داریم، ولی هرکاری هم بکنیم این میل ما را به همان سو می کشد. این چنین معرفت فساد آفرین را رد می کنیم چون معرفت شان و وقار ندارد، دانا و فهیم و بخشاینده است، از آداب بی بهره است میلی به تباهی دارد، خود تباهی است پس ما اینها را با قاطعیت رد می کنیم و از این پس تمام توجه مان به زیبایی خواهد بود. یعنی سادگی، بزرگی و وقار نوین، ناوابستگی دوم و آداب. ولی آداب و ناوابستگی به سمتی می انجامند و تمنا، می توانند انسان والا را به احساس راهبر شوند. این گناه هولناک که وقار زیبایش خود آن را حقارت بار می خواند، به تباهی می انجامد اینها به تباهی می انجامند،می گویم اینها ما شاعران را به تباهی می کشانند، چون ما نمی توانیم به اسمان برشویم ما فقط می توانیم به بی آدابی در شویم و اینک من می روم. تو اینجا بمان؛ وقتی مرا یدگر ندیدی،آنوقت تو هم برو


:و یکی از جملات قابل تامل کتاب

انسان به انسان دیگر احترام می گذارد و دوستش دارد، تا آنگاه که از قضاوت درباره اش ناتوان است، و شیفتگی محصول شناخت ناقص است


:نتیجه
باز به سراغ استاد یوسا می رویم
:و ادامه آن

استعدادي كه به واسطه رشد و تكامل فرهنگي ، باور ها ، اخلاق عمومي و ميل و آرزوي ارتقاء نوع بشر ، قطعاٌ منفور است . اما چگونه مي توان اين دروني ترين مفهوم و حضور را كه غالباٌ در آثار هنري به شيوه اي غيرارادي رخ مي نماياند و نيز تقريباٌ همواره بي اذن مولف و ناگهاني آن هم به صورت قطري از ميان اثر عبور مي كند ، توصيف كرد ؟ فرويد آن را “ غريزه نيستي‌” ، ساد “ آرزوي رهايي” و باتاي “ شر” مي نامد . بهرحال موضوع بر سريافتن آن قدرقدرت و مطلق العنان درون انسان هاست ، كه عرف و قوانين تمامي جوامع بشري ـ بعضي بيشتر و بعضي ديگر كمتر ـ سعي دارند تا در نهايت همزيستي مسالمت آميز با او ، از نابودي و فروپاشي جامعه خود به وسيله او و بازگشت به عهد بربريت جلوگيري كنند

اين درست است كه عدالت ، نظم و اخلاق جمعي عوامل پيشرفت توده انساني را فراهم مي سازند ، اما اينها ضامني قابل اطمينان براي خوشبخت سازي افرادي با غرايز سركوب شده كه تعدادشان حتي در جوامع نمونه ، همواره در حد بالايي است ، نيستند . نيرويي كه مترصد بستر و موقعيتي مناسب براي بروز يافتن و آزادشدن است ، نيرويي كه در نهايت به نابودي و مرگ ختم مي شود . غرايز جنسي ، قلمرو ممنوعه ايست با دالان هاي مخفي در درون هر انسان ، كه شياطين حريص تجاوز و تعدي در آنجا در كمين فرصتي مغتنم اند و كتمان ايشان هم غيرممكن است ، چرا كه بخشي از واقعيت بشري را تشكيل مي دهند . اما با وجود حضور دائمي اين خطر براي فرد و متعاقب آن از هم پاشيدگي و فساد اجتماعي ، طرد كامل آن و محروم سازي زندگي از اين شور و شعله هيجان برانگيز و محرك ـ بوس و كنار ـ كه جزيي از نيازهاي بشري است ، زندگي را فقير و بي قدر مي سازد . اينها گوشه اي از موضوعات گزنده اي هستند كه “ مرگ در ونيز ” با تاباندن نور خيره كننده سپيده دم معرفت آنها را آشكار مي سازد


مشاهده لینک اصلی
من این کار دشواری برای بررسی را پیدا کردم. از یک طرف، من از پیچیدگی روایت، تصاویر پسزمینه آن، غنی بودن نمادگرایی و لایه های معنایی که مون توانست چنین کاری کوتاهی را تحسین کند خوشحال بود. از سوی دیگر، یک طرح شامل یک مرد مسن با وسواس و پیشروی یک پسر جوان زیبا طراحی شده است تا خوانندگان قرن بیست و یکم احساس ناراحتی کنند. یا حداقل، این طراحی شده است که من احساس ناراحتی می کنم. من دشوار دیدن عمل یونان باستان از paiderastia - رابطه وابسته به عشق شهوانی اجتماعی تصریح شده است بین یک مرد بالغ و یک پسر نوجوان - که بخشی از الهام بخش برای کار، در شرایط مثبت است. من نیز با این ایده که یک مرد جوان است - یا باید - شخصیت زیبایی ایده آل است. با این حال، مان نتوانست این خواننده را راحت بسازد. خودخواهی دردناک، شور و حقیقت در نوشتنش وجود دارد. موضوعات مورد بررسی او - انتخاب های هنری، معنای زیبایی، مبارزه برای پذیرفتن اجتناب ناپذیری از فروپاشی و مرگ - مواجه هستند، به چالش کشیدن و در نهایت عمیق حرکت می کنند. همانطور که به کتاب صوتی گوش می دادم، بار دیگر کمبود یک آموزش کلاسیک را متاسف کردم. من در مورد اساطیر یونان کمی می دانم، اشاره هایی که بخش مهمی از روایت هستند. عدم آشنایی با داستانهایی که مان به آن اشاره کرد، شدت تجربه را کاهش نداد. آشنایی با آنها، ابعاد اضافی را به آن افزوده است. تصاویری از این کار برای همیشه مشتاق خواهد شد. و من هرگز از ونیز به همان شیوه دیگر فکر نمی کنم.

مشاهده لینک اصلی
امتیاز: 3.5 * از پنج گزارش کتاب: من احساس می کنم یک احمق کامل ارائه قطعه دقیق برای این کار کانونیک. گوستاو فون Ascherbach، شیر ادبی در شصت سالگی، در مورد شهرت خود در مونیخ در حالی که در حال مبارزه با یک داستان جدید نوپا سرگردان است. شانس او ​​با خشمگین شدن روبرو می شود، هرچند هیچ حرفی بین آنها مبادله نمی شود، هرر فون آشرباخ، نیاز به خروج از شهر را می گیرد، تا خودش را به جاده های خوشمزه جنوب بسپارد. اقامت دائمی در ایلیریا (در حال حاضر بوسنی یا مونته نگرو و کرواسی، بدون دانستن اینکه از زمان زیاد برای او زیاد نیست) او را به سفر دوم خود به ونیز می برد. رسیدن به پایتخت گناه دنیای مدرن مدرن و حتی در اوائل قرن بیستم دارای شهرتی است که او را در ارتباط با دو چیز تغییرناپذیر زندگی قرار می دهد: پسر نوجوان زیبا و وبا. من فکر می کنم عنوان شما را در بقیه نگه می دارد. نقد و بررسی من: من می دانم که این در 1912-1911 نوشته شده است و بنابراین باید با استانداردهای دوران دیگری مورد قضاوت قرار گیرد، اما من از داستان های مردمی که عشقشان برای مردان دیگر آنها را به فاجعه و مرگ می رساند. این داستانی است که من را در آن مسیر غیر دوستانه شروع کرد. Von Ascherbach اولین نفری است که در زندگیاش، زندگی باریک و با یک پسر 14 ساله درگیر است. پاسخ او این است که خود را مسخره به دنبال بچه اطراف، باقی ماندن در باغ Venetian از Eros خود را با وجود دانستن برای اینکه مطمئن شوید یک بیماری همه گیر گوسفند وجود دارد، با وجود هشدار از خطرات ماندن، با وجود بوی بد دهان و مرگ و جویدن همه چیز در سراسر، به دلیل عشق در عشق است. اما با نوع اشتباه فرد ... مرد. بنابراين مان، او را به قيمت نهايی می پردازد، او زندگی خود را از دست می دهد، زيرا او به ناخودآگاه و با احتیاط در عشق می افتد. با یک مرد مان، قضاوت خود را از این اخلاق اخلاقی، حتی با صراحت بیشتر، باعث می شود که آن را تند و تیز، هر چند به چشم انداز مدرن بدون ربطی، عشق بین یک پیرمرد و یک پسر. به طور خلاصه اشاره به فرهنگ کلاسیک، کل فضای رمان به وضوح طراحی شده است تا اشاره به پوچی و عدم امکان چنین عشق را به پاداش یا پاداش دهد. آن را در حداقل اسرار آمیز آنچه منس پس از: انکار، انکار، انکار! تنها نجات شما، قاتلان است! خودتان را متوقف کنید، به خودتان اجازه ندهید که به جای احساس * بودن آن احساسات داشته باشید! این کتاب احساسات من را تحقیر می کند. تصاویر زرق و برق دار ساخته شده و احکام ظریفانه آن همه نقاط آن را به دست می آورند. این کار تحت مجوز Creative Commons Attribution-NonCommercial-ShareAlike 3.0 مجوز Unported مجاز است.

مشاهده لینک اصلی
من شرط می بندم می تواند یک شاهکار را با در نظر گرفتن این فرضیه کتاب و تکمیل آن را به یک اکتشاف کامل از تابو عشق به فرزند و بزرگسالان. آه واقعا؟ اوه. این کتاب واقعا مثل یک لوئیتا نوشته شده است 40 سال پیش با تغییر جنسیت LoA و پایان زودرس فقط قبل از همه چیز واقعا جالب (اگر شما می دانید منظور من چیست). مرگ در ونیز به همان اندازه جذاب است و شخصیت اصلی Aschenbach را که به خوبی توسعه یافته و قابل مقایسه تر است و تقریبا شبیه همتای هومبرت هامبرت عزیزمان است. رمان احساس خستگی می کند، به طوری که مان می ترسید که داستان را هرچه بیشتر کشف کند، و همچنین شامل یک صدای نه چندان ضعیف از اخلاقیات است که در نسخه نابوکو از آن غافل شده است. نقاشی Aschenbach به عنوان یک نویسنده متولد، موفق و در حال حاضر خسته از میانسال، بسیار متقاعد کننده است که من تعجب کردم که یاد بگیرم که من در اواسط دهه 30 این نوشت. در واقع، توصیف آنقدر خوب بود که من مطمئن بودم که بیشتر اوبو جیوگرافی باشد. شاید شایدم نه. در هر صورت، این نوشتن خوب لعنتی است که در صفحه نمایش برای صفحات بیش از حد کم است. بازگشت به مان و به زودی امیدوارم.

مشاهده لینک اصلی
اوه خیلی غم انگیز و ملودراما ... یا شاید به یاد آوردن نسخه ی فیلم Luchino Visconti در سال 1971 باشد؟ مردی که می خواهد زنده بماند و جوانان را از سر بگیرد، به تعطیلات می رود و در عوض یک آدونس جوان می افتد. مرگ در ونیز، خط مقدم تقدس و پدیوفیله است. با داشتن هیچ مشکلی با همجنسگرایی، اما با عشق مرد به پسر، من بیش از یک بار از بین رفته بودم. @ دنده از خط نامرئی عبور می کند! ممکن است در هنگام خواندن، به طور قطع در حالی که تماشا می کنم، بیش از یک بار در یک سرم فریاد می زنم. اما اگر می توانید فراتر از فیزیکی حرکت کنید، و من، مرگ در ونیز واقعا ذات قدیمی، فراموشی مرد تلاش می کند جوهر جوانان را به دست بگیرد. من این معنی را درک کردم وقتی این را به عنوان یک چیزی در ابتدا 20 خواندید / تماشا کردم. به عنوان یک مرد میانسال با درد، درد و پشیمانی من، من واقعا شخصیت های اصلی @ desire @ deep در روح من را درک می کنم. زندگی و سلامت به مدت طولانی ادامه نخواهند یافت.

مشاهده لینک اصلی
این احساس عجیب و غریب خواندن این رمان در حالی که خنده در مورد جیمز Saville در حال رفتن است. این رمان مشهور و مشهور درباره نویسنده ای است که در 50 سالگی اش با عشق یک پسر 14 ساله ای که در هتل خود در حال تعطیل شدن در ونیز است ممانعت می کند. داستان بسیار توصیفی و داخلی است (گوستاو فون آچنباخ، نویسنده، یک سخنرانی است و او حتی با دوستش تادسیو صحبت نمی کند). خود من نوشت که می خواهد این اشتیاق را به عنوان سردرگمی و تخریب به تصویر بکشد و او این کار را انجام می دهد بسیار مؤثر با استفاده از نمادگرایی فلسفه یونان؛ به خصوص آپولو و دیویسیس در مخالفت؛ Apollo نشان دهنده عقل و سرکوب احساسات و Dionysius نشان دهنده شور و مخالفت از دلیل است. Aschenbach در قلمرو عقل و علم زندگی کرده است؛ بی اعتنایی به نفوذ (مرد موهای قرمز در آغاز کتاب) و Aschenbach سفر به ونیز به تعطیلات. او به نظر می رسد با نفوذ شور و شوق و اشتیاق به درک و مقابله با آن شگفت زده شده است. همانطور که Aschenbach بیشتر وسواس است، کاهش او توصیف شده است. در اوایل کتاب، او یک مرد مسن تر با یک گروه از مردان جوان را می بیند؛ مرد مسن تر به شدت ساخته شده است تا به جوان تر و شورش های Aschenbach نگاه کند. او بعدا تبدیل به چیزی می شود که توسط او سرخورده می شود. نماد وبا از وحشی که قلب ونیز را به طور مخفیانه از بین می برد، در شور و شوق مخرب و وسواس منجر به Aschenbach در ونیز باقی می ماند و در معرض بیماری وبا قرار می گیرد (احساس می کند مان واقعا دوست Aschenbach را دوست ندارد). تأثیرات فروید و نیچه روشن است و تعداد زیادی از ارجاعات افلاطونی وجود دارد. این تصویری قدرتمند از وسواس محض و تحریف شده است. مان در زمانی که او در ونیز با خانواده اش بود، این ایده را داشت و یک پسر جوان لهستانی با خانواده اش دید. او همچنین طرفدار ماهر بود، که خیلی ناگهان درگذشت، درست قبل از اینکه منن داستان را درک کند. تجزیه و تحلیل شور اشتیاق است؛ Aschenbach هیچ چیز از آن نمی گیرد، او مضحک، بیمار و فریبنده به طور فزاینده ای می شود. Aschenbach متوجه نمی شود که یک عنصر جنسی به میل خود وجود دارد تا یک رویا زنده به پایان کتاب؛ این تحقق منجر به اقدام مستقیم به خواسته های او نمی شود (او هنوز در ساحل نشسته و ساعت ها و یا خانواده را در فاصله ای از ونیز دنبال می کند)، اما به طور مستقیم به شروع بیماری و فروپاشی. کنتراست با وحی های وحشتناک جاری در مورد جیمی ساویل؛ او تمام فانتزی هایش را بدون هیچ سرکوبی انجام داد. من نمی توانم تصور کنم Aschenbach داشتن epitaph در قبر او گفت: @ خوب بود در حالی که آن را ادامه داد @ مانند Saville انجام (متاسفانه ما در حال حاضر می دانیم آنچه که او به معنای). این رمان خوب است برای خواندن برای منس تجزیه و تحلیل شور و شوق مخرب و آن را بسیار تحریک کننده .

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب مرگ در ونیز


 کتاب چاپ آخر زندگی
 کتاب ابرهای دانیال
 کتاب حاشیه ی باغ متروک
 کتاب یک آیه یک حکایت
 کتاب قصه عشق لیلی و مجنون
 کتاب خفاش کوچولو و دوستان مهربانش