حرفهی اصلی بولگاکف پزشکی بود. او در سال 1916، پس از اتمام تحصیلاتش، به قصبهای دورافتاده در ایالت نیکولسکویه منتقل شده و بهتنهایی با بیماری روستاییان دستوپنجه نرم کرده بود. ماجراهای مجموعهی یادداشتهای یک پزشک جوان برگرفته از تجربههای بولگاکف در این روستاست و میتوان گفت که نویسنده این مجموعه را بر اساس واقعیت نوشته و تقریباً همهی رویدادهای توصیفشده در داستانها را شخصاً تجربه کرده است. این داستانها در زمان حیات او در نشریات مختلف منتشر شد و پس از درگذشتش بهصورت کتاب در آمد. در این کتاب داستان «مورفین» نیز گنجانده شده است که بولگاکف در آن چگونگی اعتیاد یک پزشک به این مادهی مخدر را به شکل بدیع و تکاندهندهای به تصویر میکشد.
خرید کتاب یادداشت های یک پزشک جوان
جستجوی کتاب یادداشت های یک پزشک جوان در گودریدز
معرفی کتاب یادداشت های یک پزشک جوان از نگاه کاربران
پزشک جوانی بلافاصله پس از فارغالتّحصیلیاش از دانشگاه به قصبهای دورافتاده فرستاده میشود تا به عنوان تنها پزشک آنجا به درمان روستاییان بپردازد. کتاب حاوی ماجراهایی است که در این سفر برای این پزشک اتّفاق میافتند.
کتاب از دو بخش تشکیل شده است:
-بخش اوّل-
بخش اوّل کتاب شامل داستانهای کوتاهی است براساس تجربیّات این پزشک جوان در محلّی دورافتاده. تصوّر کنید : تازه مدرک پزشکی خود را گرفتهاید بعد شما را میفرستند به یک روستا که بیمارهای آن روستا و روستاهای اطراف را درمان کنید. در ضمن شما تنها پزشک آنجا خواهید بود ، به این معنی که هیچ پزشک دیگری نیست که در صورت نیاز با او مشورت کنید یا از او کمک بخواهید. همچنین در دورانی به سر میبرید که تلفن هم وجود ندارد ، اوج تکنولوژی ارتباطی تلگراف است که آن هم به دلیل فاصلهی روستا تا ایستگاه راهآهن با یکی دو روز تأخیر همراه است. پس همهچیز بستگی به شما دارد که به چه اندازه در دوران تحصیل ، علم پزشکی را فرا گرفتهاید.
با توجّه به توضیحات بالا ، ترسی که در سراسر این داستانها دیده میشود قابل درک میشود. ترس از اینکه نکند اینجای مطلب را اشتباه یاد گرفتم یا فلان نکته را یادم رفتهاست. این است که در تمامی داستانهای کتاب این غرهای پزشک جوان را خواهید دید. امّا شاید در ظاهر ، خیلیها فقط این غرها را ببینند ولی چیزی که من یافتم و بسیار هم از آن لذّت بردم ، لذّتی است که این پزشک از درمان بیمارانش میبرد. درست است که خیلی اوقات دیوانهوار صفحات کتابهای پزشکی را ورق میزند تا شیوهی درست درمان بیماری خاصّی را پیدا کند ، از شدّت استرس افکار ناامید کننده به سراغش میرود ، وقتی میشنود که زنی برای زایمان آمده فوری ذهنش به وضعیّت عرضی جنین میرود و اینکه چه مصیبتی است که به این روستا فرستاده شده ، خود را به شدّت سرزنش میکند که چرا بیشتر در فراگیری علم طب نکوشیده و … ولی بعد از اینکه تمام تلاشش را برای درمان بیماران انجام میدهد و خیلی اوقات هم موفّق میشود ، در لابهلای غرهای بیشمار کتاب (!) میتوان آن لذّتی را که یک پزشک از درمان بیمار میبرد را یافت ، و اگر کمی دقّت کنی خیلی خوب میتوانی خودت را جای او فرض کنی. همین قسمتهای کتاب باعث شد که من به شدّت احساس رضایت کنم از رشتهای که انتخاب کردم و بسی لذّت بردم. :)
البته این ماجراها به جز لذّت تلنگری محکم هم بود :
«درس بخون»
این کتاب باعث شد که به طور خیلی جدّی در مورد وضعیّت درس خواندنم تجدید نظر کنم. همین الآنش درسهای ترم پیش رو یادم نیست ، چه برسه به زمان فارغالتّحصیلی ... خدا را چه دیدی ، شاید ما رو هم به قصبهای دورافتاده بفرستند!
اینکه نویسندهی کتاب خود پزشک بوده و این ماجراها (با کمی تغییر) واقعاً برای او اتّفاق افتادهاند ، بر تأثیرگذاری کتاب میافزاید.
-بخش دوم-
بخش دوم کتاب از یک داستان به نام مورفین تشکیل شدهاست. از اسم داستان میتوان حدس زد که دربارهی اعتیاد است. نویسندهی کتاب واقعاً به مورفین اعتیاد پیدا کرده بوده بنابراین به طور کامل مساله را درک میکند. توصیفاتی که در این داستان آمدهاند بسیار عالی و در عین حال تکاندهنده اند. این داستان قطعاً میتواند بر آگاهی ما از اثرات فاجعهبار اعتیاد به موادّ مخدّر بیفزاید.
ترجمهی کتاب خوب و روان بود. خود کتاب هم که عالی! خواندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم ، همچین کتاب قطوری هم نیست.
در آخر هم از دوستان خوبم برای انتخاب این کتاب به عنوان هدیهی تولّد تشکّر میکنم ، دستتون درد نکنه. :)
مشاهده لینک اصلی
نویسنده های روسی پزشکن؟! یا پزشکای روس نویسنده؟!
چخوف هم پزشک بوده ظاهرا.
خاطرات جالبی بود. لذت بردم.
امتیاز کم دادم بابت داستان ابلیس؛ نه مرتبط بود نه جالب.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب یادداشت های یک پزشک جوان
خرید کتاب یادداشت های یک پزشک جوان
جستجوی کتاب یادداشت های یک پزشک جوان در گودریدز
کتاب از دو بخش تشکیل شده است:
-بخش اوّل-
بخش اوّل کتاب شامل داستانهای کوتاهی است براساس تجربیّات این پزشک جوان در محلّی دورافتاده. تصوّر کنید : تازه مدرک پزشکی خود را گرفتهاید بعد شما را میفرستند به یک روستا که بیمارهای آن روستا و روستاهای اطراف را درمان کنید. در ضمن شما تنها پزشک آنجا خواهید بود ، به این معنی که هیچ پزشک دیگری نیست که در صورت نیاز با او مشورت کنید یا از او کمک بخواهید. همچنین در دورانی به سر میبرید که تلفن هم وجود ندارد ، اوج تکنولوژی ارتباطی تلگراف است که آن هم به دلیل فاصلهی روستا تا ایستگاه راهآهن با یکی دو روز تأخیر همراه است. پس همهچیز بستگی به شما دارد که به چه اندازه در دوران تحصیل ، علم پزشکی را فرا گرفتهاید.
با توجّه به توضیحات بالا ، ترسی که در سراسر این داستانها دیده میشود قابل درک میشود. ترس از اینکه نکند اینجای مطلب را اشتباه یاد گرفتم یا فلان نکته را یادم رفتهاست. این است که در تمامی داستانهای کتاب این غرهای پزشک جوان را خواهید دید. امّا شاید در ظاهر ، خیلیها فقط این غرها را ببینند ولی چیزی که من یافتم و بسیار هم از آن لذّت بردم ، لذّتی است که این پزشک از درمان بیمارانش میبرد. درست است که خیلی اوقات دیوانهوار صفحات کتابهای پزشکی را ورق میزند تا شیوهی درست درمان بیماری خاصّی را پیدا کند ، از شدّت استرس افکار ناامید کننده به سراغش میرود ، وقتی میشنود که زنی برای زایمان آمده فوری ذهنش به وضعیّت عرضی جنین میرود و اینکه چه مصیبتی است که به این روستا فرستاده شده ، خود را به شدّت سرزنش میکند که چرا بیشتر در فراگیری علم طب نکوشیده و … ولی بعد از اینکه تمام تلاشش را برای درمان بیماران انجام میدهد و خیلی اوقات هم موفّق میشود ، در لابهلای غرهای بیشمار کتاب (!) میتوان آن لذّتی را که یک پزشک از درمان بیمار میبرد را یافت ، و اگر کمی دقّت کنی خیلی خوب میتوانی خودت را جای او فرض کنی. همین قسمتهای کتاب باعث شد که من به شدّت احساس رضایت کنم از رشتهای که انتخاب کردم و بسی لذّت بردم. :)
البته این ماجراها به جز لذّت تلنگری محکم هم بود :
«درس بخون»
این کتاب باعث شد که به طور خیلی جدّی در مورد وضعیّت درس خواندنم تجدید نظر کنم. همین الآنش درسهای ترم پیش رو یادم نیست ، چه برسه به زمان فارغالتّحصیلی ... خدا را چه دیدی ، شاید ما رو هم به قصبهای دورافتاده بفرستند!
اینکه نویسندهی کتاب خود پزشک بوده و این ماجراها (با کمی تغییر) واقعاً برای او اتّفاق افتادهاند ، بر تأثیرگذاری کتاب میافزاید.
-بخش دوم-
بخش دوم کتاب از یک داستان به نام مورفین تشکیل شدهاست. از اسم داستان میتوان حدس زد که دربارهی اعتیاد است. نویسندهی کتاب واقعاً به مورفین اعتیاد پیدا کرده بوده بنابراین به طور کامل مساله را درک میکند. توصیفاتی که در این داستان آمدهاند بسیار عالی و در عین حال تکاندهنده اند. این داستان قطعاً میتواند بر آگاهی ما از اثرات فاجعهبار اعتیاد به موادّ مخدّر بیفزاید.
ترجمهی کتاب خوب و روان بود. خود کتاب هم که عالی! خواندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم ، همچین کتاب قطوری هم نیست.
در آخر هم از دوستان خوبم برای انتخاب این کتاب به عنوان هدیهی تولّد تشکّر میکنم ، دستتون درد نکنه. :)
مشاهده لینک اصلی
نویسنده های روسی پزشکن؟! یا پزشکای روس نویسنده؟!
چخوف هم پزشک بوده ظاهرا.
خاطرات جالبی بود. لذت بردم.
امتیاز کم دادم بابت داستان ابلیس؛ نه مرتبط بود نه جالب.
مشاهده لینک اصلی