اولش كتابها را بر اساس طعمشان فقط میخوردم؛ خوشحال گاز میزدم و میجويدم. اما خيلی زود شروع كردم به پراكنده خواندن دور و بر لبههای غذاهايم. و با گذشت زمان، بيشتر خواندم و كمتر جويدم، تا اينكه در نهايت كمابيش تمام ساعتهای بيداریام را صرف خواندن میكردم و فقط حاشيهها را میجويدم؛
خرید کتاب فرمین موش کتاب خوان
جستجوی کتاب فرمین موش کتاب خوان در گودریدز
معرفی کتاب فرمین موش کتاب خوان از نگاه کاربران
هیچوقت فکر نمیکردم که دلم برای یه موش لاغر و زشت و به قول خودش چندشآور بسوزه، اما سم سَوِج جوری داستان رو پیش برد و به پایان رسوند که این تجربه هم به کولهبارم اضافه شد!
کتاب جالبی بود، بیشتر از هرچیز سرگرم کننده بود خوندن یه داستان از زبان یه موش راوی! مخصوصا پایانش رو هنرمندانه نوشته بود.
مشاهده لینک اصلی
** spoiler alert ** باید بگم که meh.
حال و هوای کتاب من رو به طور همزمان به یاد شکسپیر و شرکای عزیزم، و کتابفروش خیابان ادوارد براون میانداخت. که خب من هردوی این آثار رو بیشتر دوست داشتهم از فرمین البته.
داستان تمی بسیار تکراری داره، موشی که توی یک کتابفروشی زندگی میکنه و سواد دار میشه و کتابها رو میخونه و از زندگیش در اونجا لذت میبره، و بیشتر از این هم چیزی به خواننده نمیده حقیقتا، نه اتفاق خارق العادهای، نه کشف شدن موش و قدرت ویژهش توسط انسانها، نه مشهور شدنش، نه هیچ چیز دیگهای. و از این جهت بعضا حوصله سر بر میشد حتی.
و تنها نقطه قوتش در نظر من، که خوندنش رو برام اندکی لذت بخش کرد، رفرنسهایی بود که به کتابها میداد و خب کتابی که از یک عالم کتاب حرف بزنه و بعضا نقل قول مستقیم ازشون بیاره همیشه جذابیت خاصی برای من داشته.
پایانش هم حتی بسیار کلیشه بود، خراب شدن کتاب فروشی و تموم شدن همه چیز با نابودی فضای اصلی داستان.
پ.ن: یک چیز خیلی جالبی که واقعا توجه من رو جلب کرد، پانویس ها بود، که کار ویراستار بودند و نه مترجم. که خب من رو حقیقتا خوشحال کرد؛ از این جهت که حس کردم ممکنه نیم قدمی نزدیکتر شده باشیم به معنای اصلی ویراستار و کارکردش برای کتابها، که خیلی فراتره از نقطه ویرگول گذاری و غلط املایی گرفتن بهرحال.
«و اینکه لازم نیست داستانها را باور کنی تا دوستشان داشته باشی. من همهی داستانها را دوست دارم.توالی آغاز، میانه و پایان را دوست دارم. انباشت آرام معنا را دوست دارم، چشم انداز های مه آلود خیال را، مسیرهای پیچ در پیچ، دامنههای جنگلی، برکههای چون آینه، چرخشهای تراژیک، و سکندری خوردنهای کمدی را.»
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب فرمین موش کتاب خوان
خرید کتاب فرمین موش کتاب خوان
جستجوی کتاب فرمین موش کتاب خوان در گودریدز
کتاب جالبی بود، بیشتر از هرچیز سرگرم کننده بود خوندن یه داستان از زبان یه موش راوی! مخصوصا پایانش رو هنرمندانه نوشته بود.
مشاهده لینک اصلی
** spoiler alert ** باید بگم که meh.
حال و هوای کتاب من رو به طور همزمان به یاد شکسپیر و شرکای عزیزم، و کتابفروش خیابان ادوارد براون میانداخت. که خب من هردوی این آثار رو بیشتر دوست داشتهم از فرمین البته.
داستان تمی بسیار تکراری داره، موشی که توی یک کتابفروشی زندگی میکنه و سواد دار میشه و کتابها رو میخونه و از زندگیش در اونجا لذت میبره، و بیشتر از این هم چیزی به خواننده نمیده حقیقتا، نه اتفاق خارق العادهای، نه کشف شدن موش و قدرت ویژهش توسط انسانها، نه مشهور شدنش، نه هیچ چیز دیگهای. و از این جهت بعضا حوصله سر بر میشد حتی.
و تنها نقطه قوتش در نظر من، که خوندنش رو برام اندکی لذت بخش کرد، رفرنسهایی بود که به کتابها میداد و خب کتابی که از یک عالم کتاب حرف بزنه و بعضا نقل قول مستقیم ازشون بیاره همیشه جذابیت خاصی برای من داشته.
پایانش هم حتی بسیار کلیشه بود، خراب شدن کتاب فروشی و تموم شدن همه چیز با نابودی فضای اصلی داستان.
پ.ن: یک چیز خیلی جالبی که واقعا توجه من رو جلب کرد، پانویس ها بود، که کار ویراستار بودند و نه مترجم. که خب من رو حقیقتا خوشحال کرد؛ از این جهت که حس کردم ممکنه نیم قدمی نزدیکتر شده باشیم به معنای اصلی ویراستار و کارکردش برای کتابها، که خیلی فراتره از نقطه ویرگول گذاری و غلط املایی گرفتن بهرحال.
«و اینکه لازم نیست داستانها را باور کنی تا دوستشان داشته باشی. من همهی داستانها را دوست دارم.توالی آغاز، میانه و پایان را دوست دارم. انباشت آرام معنا را دوست دارم، چشم انداز های مه آلود خیال را، مسیرهای پیچ در پیچ، دامنههای جنگلی، برکههای چون آینه، چرخشهای تراژیک، و سکندری خوردنهای کمدی را.»
مشاهده لینک اصلی